تقدیم به دردمندان استان
( تقديم به مردم استان چهارمحال و بختياري كه درد را مي شناسند.)
ما روي پشت بام ايران زندگي مي كنيم !
ميان مردمي كه آرزوهايشان كمي تا قسمتي ابريست!
ميان پابرهنگاني كه ريگي به كفش ندارند، ميان مردمي كه درد را مي شناسند.
« مردمي كه نام هايشان درد مي كند !»
« مردمي كه جلد كهنه ي شناسنامه هايشان درد مي كند !»
باباي كلاس اولي هاي ما نان ندارد. بچه هاي ما وقتي توي دفتر نقاشي شان دوچرخه مي كشند، خيلي مهم است كه مهربان باشند و برايش تَرك بكشند... « ما توي نقاشي هايمان هم تنها سوار نمي شويم.»
ما « مونوريل» و « مترو» و « قطار پرنده» نمي خواهيم. ما در ازاي همين جاده هاي خاكي هم كه داريم چندين برابر براي دولت عرق ريخته ايم. ما فقط كمي كاغذ مي خواهيم براي نقاشي !
زياده خواهي ما را ببخشيد! نكند صداي چرخ دوچرخه هاي نقاشي كودكان ما، خواب قطارهاي شما را آشفته است ؟ !
ببخشيد اگر ما زياده خواهيم! بخشيد اگر ما درد مي كشيم ! ببخشيد اگر هوايمان سرد است ! پاي قلممان را قلم كرديد ! با اين قلم شكسته و اين كاغذ وصله اي نيامده ايم از « فيلترينگ اينترنت» و « دردهاي با كلاس» و « مبارزه با بد حجابي » بنويسيم. غَم نان اگر بگذارد ، تلويزيون هايمان را هم روشن مي كنيم. آنوقت شايد دغدغه هاي لوكس رفاه زده ها و دردهاي فانتزي شما را هم ببينيم.
ما را چه به اين تفنن ها؟ ! نه مجوز كنسرتمان با مشكل مواجه شده و نه لباس هايمان جيغ مي كشد ! ما را چه به عاشق شدن ؟ !
« دوم خرداد » باشد يا « سوم تير» ، ارديبهشت گذشته است و روزهايمان « اردي جهنميست» !
خدا مي داند ما هم روي نقشه ي ايران زندگي مي كنيم ! اين پايتخت مسموم همه چيز را متعلق به خودش مي داند. آنقدر هواي تهران را دود گرفته كه ما و امثال ما را نمي بينيد !
اين دود ندانم كاري ها و تنها خوري هاست.
ديديم كه عدالتتان هم عادلانه نبود. عدالتتان فقط دهان پر كن بود، پر طمطراق و درون تهي! كاش آن روز بعد از برگزاري جشنواره ي برف و يخ ( كوهرنگ) دور بين هايتان كودكان بومي آن منطقه را هم مي ديد.
در روزهايي كه گله گله، آدم هاي كادوپيچي شده ي لوكس از استان هاي ديگر براي شركت در جشنواره و اسكي و از اين جور تفنن ها به پايخت برف ايران مي آمدند.
كنار روستا نشين هاي آن حوالي كه از برف، تنها سوز استخوان شكنش را به ارث مي برند.
كنار روستا نشين ها و عشايري كه « زنده رود» و « كارون» از اشك هاي كودكانشان سر چشمه مي گيرد. و به قيمت ويراني آنها استانهاي ديگر را آباد مي كند. حالا آسفالت نشين هاي اطراف آمده اند تا روي آدم برفي هاي بچه هايشان اسكي كنند. روي آرزوهايشان اسكي كنند.
با وجود اينكه روستايي اند و مثل دوروبري ها « آپ توديت» نيستند. با وجود اينكه روستايي اند و از اردوهاي دختر پسري كه به آن حوالي مي آيند و طريقه معاشرت دختر و پسرهاي « روشن فكر» و « متجدد» آنها تعجب مي كنند.
با وجود اينكه آنها مي دانند اين ميهمان ها نمك نشناسند.
با اين حال باز هم معرفتشان زياد است. حاضرند براي ميهمان ها در جاده هر 100 متر يك تابلو بزنند و رويش بنويسند : « ببخشيد اگر هوايمان سرد است ! » ، « ببخشيد اگر خجالت دهاتي مان نمي گذارد نزديكتان شويم و خوش آمد بگوئيم !» ، « ببخشيد اگر دردهايمان بي پرستيژ است» ، « ببخشيد اگر ما اعتراضي به حقوق زنان و مسائل روز نداريم و مثل شما روشنفكر نيستيم و غم نان داريم»
( غم نان اگر بگذارد به شما مي گوئيم حقوق چه كسي پايمال شده است)
حيف كه صدايشان به جايي نمي رسد. آنها مي خواهند فرياد بزنند:
« اگر روي اين برف ها رد پايي نمي بينيد، اينجا محل عبور فرشتگان است. لطفاً روي اعصاب فرشته ها اسكي نكنيد»
نويسنده : محمد رضا رياحي ساماني ( آذر 86)
« فردا گلي خواهد روييد كه بادها را پرپر خواهد كرد ...»
لطفا نظر خود را راجع به این مطلب بنویسید .با سپاس فراوان.